1
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی منتها ای آتشی افروخته، در بیشه ی اندیشه ها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی، اومید را واجب تویی مطلب تویی طالب تویی، هم منتها هم مبتدا
در سینه ها برخاسته، اندیشه را آراسته هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بی بَدَل، وی لذت علم و عمل باقی بهانه ست و دغل، کاین علت آمد وآن دوا
ما زان دغل کژ بین شده، با بی گنه در کین شده گه مست حورالعین شده، گه مست نان و شوربا